ای زمین، ای سنگدل

مشخصات کتاب

سرشناسه : مزینانی، محمدکاظم، - 1342

عنوان و نام پدیدآور : ای زمین، ای سنگدل/ محمدکاظم مزینانی؛ تصویرگر نیلوفر میرمحمدی

مشخصات نشر : تهران: موسسه نباآ، 1381.

مشخصات ظاهری : 32 ص.مصور (رنگی)

شابک : 964-6643-52-34000ریال ؛ 964-6643-52-34000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

موضوع : شعر مذهبی -- قرن 14

موضوع : عاشورا -- شعر

موضوع : واقعه کربلا، 61ق. -- شعر

شناسه افزوده : میرمحمدی، نیلوفر، تصویرگر

رده بندی کنگره : PIR8203/ز96الف 9 1381

رده بندی دیویی : 1فا8/62م 512الف 1381

شماره کتابشناسی ملی : م 80-2158

ص:1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ای زمی_ن ، ای سنگ_دل

محم_د کاظ_م مزینان_ی

ای زمی_ن ، ای سنگ_دل

ص:2

مؤلف : محمد کاظ_م مزینان_ی / تصویرگر : نیلوف_ر میرمحم_دی

حروفچین_ی : انتشارات نب_أ / لیتوگراف_ی : نب_أ اسکری_ن / چاپ : ال_وان

صحافی : ذوالفقار / چاپ اول : 1381 / کد کتاب: 38 / 98 د _ ه_

شمارگان : 5000 نسخه / قیمت : 4000 ریال

ناش_ر : انتشارات نب_أ / ته_ران ، کارگر شمال_ی ، کوچه هما، پلاک 6

تلف_ن : 8 - 6421107 فاک_س : 6944615

شابک : 3 - 52 - 6643 - 964ISBN : 964 - 6643 - 52 - 3

ص:3

1: کربلا بود و زمین بود و زمان

کربلا بود و زمین بود و زمان

کربلا نه ، تکّه ای از آسمان

دشت ، خالی ، آسمان ، خاموش و لال

می رسید از دورها بانگ شغال

ابرهای غصّه ، باران بلا

خیمه زد در آسمان کربلا

دشت ، سرتاسر سیاه و تار بود

برق چشم آهو و کفتار بود

یک طرف گل بود و غوغای بهار

یک طرف هم عوعوی سگهای هار

مردمانِ لقمه های چرب و نرم

مُهرِ پیشانیّ آنها مثل چرم

لشکری از سایه ها ، سجاده ها

بود جاری در میان جاده ها

ص:4

مردمانِ تیغ و تزویر و طلا

دسته دسته آمده در کربلا

مردهای ترمه ای و مخملی

تشنه خون « حسین بن علی »

لحظه لحظه می شدند آنها زیاد

چون ملخ در لشکر « ابن زیاد »

مردی از زهدان مادر گمشده

چون پدر افسانه مردم شده

چشم و گوش او به دستور « یزید »

مثل ماهی مانده در تور یزید

بنده درگاه و تخت و تاج او

در تمام زندگی محتاج او

پادشاهی ، وارث تخت پدر

شاعری همواره مست و دربدر

شاعر ابروی و گیسوی زنان

نام او امّا امیرمؤمنان !

آیه های توبه را از بر شده

صاحب عمامه و منبر شده

ص:5

ص:6

روزها آشفته و شبها خراب

همدم و همزاد او جام شراب

کربلا از لشکر دشمن پر است

این صدای نرم و آرامِ حُر است

2: گفتگوی حُ_ر با خویش

_ چشمهایم می زند سوسو چرا ؟

من در اینجا و حسین آن سو ، چرا ؟

در میان آتش و یخ مانده ام

باز من در حال برزخ مانده ام

هم زمین ، هم آسمان مهتابی است

قلب من اما پر از بی تابی است

ماه همچون کاسه ای لبریز خون

ناگهان در آسمان شد واژگون

_ آسمان مثل زمینِ جنگ بود

ابرها چون پنبه خون رنگ بود

ص:7

3: گفتگوی امام حسین (ع) و دخترش سکینه

_ ای سکینه ، ای غزال ناز من !

دختر نازک خیالِ ناز من

چشم هایت پس چرا طوفانی است ؟

غم مخور ، دنیا سراسر فانی است

_ ای پدر جان ! ما چرا سردرگمیم ؟

ما مگر بازیچه این مردُمیم ؟

_ دخترم ، من مثل آن مرغم که باد

لانه اش را ناگهان بر باد داد

روز و شب آواره شد در آسمان

لانه ای کو ؟ تا بیاساید در آن

ای سکینه ! مَرد از آنِ مُردن است

سرنوشت هر گلی پژمردن است

ص:8

4: سپاه کوفه و گفتگوی چند تن از کوفیان

_ خواب دیدم ای « حَصین » از آسمان

سکّه می بارد میان خانه مان

_ من که می ترسم ببارد ای حَصین

بر سر ما سنگهای آتشین

_ من شنیدم که حسین آماده است

دست بیعت با خلیفه داده است

هان نباشد نان ما آجر شود

کیسه ما از نداری پر شود !؟

_ آی پیکی _ چشمتان روشن _ رسید

مژده! اکنون شمرِ « ذی الجوشن » رسید

آسمان کوچک و خالی ز ابر

بر زمین افتاده مثل سنگ قبر

چشم ها چون غنچه هایی نیمه باز

خیس مانده زیر باران نماز

آه ! هفتاد و دو تا سرو بلند

ص:9

در زمین کربلا روییده اند

ص:10

5: سپاه امام در روز هشتم محرم

_ غرق رویا بودم اکنون ای « هلال »

باز دیدم بر تنم روییده بال

آسمان در آسمان پر می زدم

بال بر بالِ پیمبر می زدم

یک ندا گفت : ای حسینِ نازنین

خون تو می ریزد اینجا بر زمین

6: پرسش رقیه از عمه اش زینب

_ در چه فکری ای « رقیه » جان بگو

خسته ای ؟ خوابت می آید ؟ هان بگو

_ عمه جان ! بابا چرا تنها شده

او به دور از جمع ما زنها شده

عمه بود و این سؤال بی جواب

رفت او از خیمه بیرون با شتاب

ص:11

ص:12

7: گفتگوی حُ_ر و یک_ی از همرزمانش

_ ای رفیق ! اکنون یزید بن شراب

در میان خواب می بیند سراب

خوابهایش درهم و آشفته است

چون حسین بن علی، « نه » گفته است

فکرهایش درهم و قاطی شده

روز و شب مشغول الواطی شده

کینه آل علی در خون اوست

بهترین همراز او ، میمون اوست

_ آه ای حُر ! بس کن این پر چانگی

ما همه مرغیم ، مرغِ خانگی

سر بریده ، در عروسی ، در عزا

پخته ایم ، اما که در دیگ غذا

حرفها و فکرهایت بیخود است

کار مرغان ، جست و خیز و قُدقُد است

جای من که آسمانِ باز نیست

بال من شایسته پرواز نیست

ص:13

آه ای حُر ! بگذر از زیبا و زشت

کو حقیقت ؟ کو جهنم ؟ کو بهشت ؟

باغ قدرت زود آفت می زند

هر کسی ساز خلافت می زند

8: لشکر امام در شب نهم محرم

ماه ، غمگین روی بام خیمه ها

غرق خاموشی تمام خیمه ها

اسب ها، خیره شده سوی فرات

مست و بیخود گشته از بوی فرات

گاه برق نیزه ای از دوردست

می جهید و بر دل شب می نشست

چون شغالی ، باد زوزه می کشید

بر زمین داغ ، پوزه می کشید

سایه ای از خیمه ای بیرون خزید

بوی قرآن در دل صحرا وزید

_ ای « حبیب ابن مظاهر ! » سرنوشت

برده ما را پشت درهای بهشت

ص:14

ص:15

9: دیدار ابن سعد و امام در شب نهم محرم

ابن سعد آمد کنار اسب خود

مثل سایه شد سوار اسب خود

موی او آشفته ، در هم ریخته

بر کمر تیغی بلند آویخته

گیج و حیران مانده در کار حسین

رفت چون سایه به دیدار حسین

_ ابن سعدا ! بخت خود بدتر مکن

جنگ با اولاد پیغمبر مکن

تو کجا راهیِ ایران می شوی ؟

تویِ کوفه سنگباران می شوی

ابن سعد از چشم های او گریخت

گوییا از چشم یک آهو گریخت

حال ، او بود و هوای تار دل

عنکبوت شک میان تار دل

_ تیره گشته صبح و شامم ای خدا

قرعه افتاده به نامم ای خدا

ص:16

هر چه بادا ! دل به دریا می زنم

خیمه در ایران زیبا می زنم

این شب است و این شب است و این شب است

این صدای آتشین زینب است

10: نالیدن زینب در شب نهم مح_رم

_ ای برادر ، ای فروغ آخرین !

آخرین زیباییِ روی زمین

روشنی و سویِ چشمانم تویی

یادگاری از نیاکانم تویی

مرده بودم کاشکی این روز را

غصّه و این ماتم جانسوز را...

از شکاف خیمه گاهش ، سر کشید

دست خود را بر سر خواهر کشید

_ مرگ ، حقّ است ای پریشان خواهرم

نوحه بس کن پیش ایشان ، خواهرم

ص:17

ص:18

11: رسیدن نامه ابن زیاد در روز نهم محرم

لشکر کوفه به فکر جنگ بود

گوششان کَر، قلبشان از سنگ بود

نامه ای آمد به سوی ابن سعد

بسته شد درها به روی ابن سعد

« ابن سعدا ! گیج و حیران مانده ای

یا که در رویای ایران مانده ای

با حسین اکنون مُدارا می کنی

در کنار رود نجوا می کنی

ابن سعدا ! تو ، به فرمان منی

با حسین و دودمانش دشمنی

می کُشی یا می کِشی او را به بند

آب را _ حتی _ به روی او ببند

مرد و زن از تشنگی بی تاب کن

خاک را با خونشان سیراب کن

تیغ ها از استخوان ها بگذران

اسب ها از روی آنها بگذران

ص:19

حکم ، این است و مبر آن را زِ یاد

شهر کوفه ، والسلام ، ابن زیاد »

12: کربلا، شب دهم محرم

آسمان چون یک بیابان بزرگ

ابرها چون برّه ، توفان مثل گرگ

بوته ها چون سوگواران بی قرار

رود هم از شرم در حال فرار

خشم در چشم درشت اسبها

کوهی از آهن به پشت اسبها

یک طرف آتشفشانِ کینه ها

یک طرف هم جنگل آیینه ها.

13: کربلا، صبح روز عاشورا

صبح شد ، از راه آمد آفتاب

ص:20

کربلا آغاز شد چون یک کتاب

داغ بود و از درون می سوخت حُر

چشمهایش را به بالا دوخت حُر

زیر لب لبخندِ رازآمیز زد

ناگهان بر اسب خود مِهمیز زد

تیغ در دست و سپر بر پشت او

آسمان گویی میان مشت او

از کویر « شاید » و « آیا » گریخت

موج گشت و رو به آن دریا گریخت

کوفیان ، خشکیده بر جا، میخ کوب

مات و حیران ، ایستاده مثل چوب

14: ابن سعد و فرمان آغاز جنگ

ناگهان در آسمان سرخ و داغ

ص:21

پر طنین شد قار قار یک کلاغ

ابن سعد آمد میان لشکرش

حرفها زد از زبان خنجرش

ص:22

دست خود را برد او سوی کمان

نعره اش گم شد میان آسمان

_ دشمن ما آی کوفیان، یَلی است

چون که در رگهای او خون علی است

آن چه او با زور بازو می کند

با زبانش نیز جادو می کند

آی مردانِ من ! اکنون بنگرید

اوّلین تیر از کمان من پرید

15: به میدان آمدن یاران امام

تیرها بی تاب جستند از کمان

غرق خون شد چشم های آسمان

آسمان خم شد ، به پایین خیره شد

ناگهان آهی کشید و تیره شد

باغی از گل بود و صدها داس تیز

لاله با فولاد و آهن در ستیز

ص:23

یک به یک مردان به میدان آمدند

از تهِ دل ، از سرِ جان آمدند

جملگی آزاد همچون حُر شده

خالی از شک ، از حقیقت پر شده

16: به میدان آمدن قاسم

لاشخورها بر فراز سروها

تیر باران شد نماز سروها

_ آی « خولی » این رجزخوان گوکه کیست؟

_ قاسم است او ؛ این که تنها کودکی است

قاسم آمد ، بند کفشش باز بود

کودکی که بهترین سرباز بود

چهره اش پر نور ، همچون جدّ او

ص:24

تیغ او ، اندازه آن ، قدّ او

یک تنِ تنها سوی میدان شتافت

دست و پاها دوخت و از هم شکافت

رنگِ خون شد روی و موی دَرهمش

خیره شد او بر عموی دَرهمش

تیرباران شد تن مجروح او

رفت بالا چون کبوتر روح او

17: به میدان آمدن علی اکبر

آمد او ، خورشید هم شرمنده شد

خنده زد ، گویی پیمبر زنده شد

گیسوان بر روی دوش انداخت و...

مثل تیری سوی دشمن تاخت و...

بند جانِ دشمنانش را برید

تشنگی امّا ، امانش را برید

ص:25

_ گفت : «ای بابا ! جوابم را بده

کاسه لبریز آبم را بده»

پر زد او چون شاپرک سوی پدر

باز شد لبهای خوشبوی پدر

غنچه ناز دهانش را مکید

شیره شیرین جانش را مکید

می چکید اکنون گلاب از آن دهان

حمله برد او سوی دشمن ناگهان

آنقدر جنگید تا جان داد او

مثل سروی بر زمین افتاد او

18: جانبازی علمدار کربلا از زبان دشمنان او

_ ای « حَکَم » ای کاش بی مادر شوی

وقت جنگیدن تو بی یاور شوی

ص:26

هان کجا بودی تو ای کَفتارِ لنگ؟

ای که می گفتی منم شیر و پلنگ؟

آخرین همرزم ما عباس بود

ما گیاه و خنجر او داس بود

آمد او با اسب خود تا به فرات

مَشک هایش پر شد از آب فرات

ناگهان « زِید » از کمین بیرون جهید

از تن عباس جوی خون جهید

ص:27

اینک او جنگاوری بی دست بود

راه او از هر طرف بن بست بود

مَشک او با تیر « نُوفل » پاره شد

آب و خون در آسمان فوّاره شد

مثل کوه افتاد از بالای زین

مثل نخلی خم شد او روی زمین

19: سخنان امام در برابر لشکر کوفه

« ای نهان در جامه های دل فریب

صاحب این نامه های دل فریب

آتش فتنه همه افروخته

چون ملخ در آتش آن سوخته

پیش خود گویی که شیر شرزه اید

آه ! اما چون گیاه هرزه اید

کوفیان ، ای کوفیان ، ای کوفیان !

جز من آیا هست امامی در میان ؟

ص:28

بنگرید آخر که پس من کیستم

من مگر پور پیمبر نیستم ؟ »

سنگ لرزید از طنین این سؤال

مردهای سنگی امّا، لالِ لال

20: حرفهای گستاخانه شمر

« شمر » بود و کینه ای دور و دراز

گرز بر کف ، خشمگین همچون گراز

_ تو نجات خویش می جویی ، حسین

من نمی دانم چه می گویی ، حسین

وقت رزم این حرفها بیهوده است

هان به ما چه ، جدّ تو کی بوده است ؟

ص:29

حرفهای تو قشنگ است ای حسین !

حال ، امّا وقت جنگ است ای حسین !

کشته ماه محرم می شوی

رهسپارِ در جهنم می شوی !

ص:30

ناگهان برخاست فریاد از همه

یک صدا پیچید در آن همهمه

21: آخرین سخن امام

« ای فریبِ مانده در رگها، شما

در وفا هم کمتر از سگها، شما

میوه اید و در دهان دشمنان

مانده اما در گلوی باغبان

مردمانِ رنگ رنگِ فتنه ها

جمله ویران زیر سنگ فتنه ها »

ناگهان فریاد آمد از همه

آن صدا گم شد میان همهمه

مردهایِ سنگی از نو ، کَر شدند

بنده بودند و همه نوکر شدند

22: به میدان آمدن و به آسمان پیوستن امام

ناگهان آمد به میدان ، آینه

ص:31

چشم ها شد خیره از آن آینه

ص:32

« ذوالجناح » آمد به میدان نبرد

آسمان آهی کشید از روی درد

تیرها بی تاب و لرزان در کمان

بانگی آمد از میان آسمان

_ تیرها ! از جوشن من بگذرید

از گلو و سینه و تن بگذرید !

تیری آمد بر گلویش بوسه زد

خنجری گریان به رویش بوسه زد

ناگهان برخاست فریاد از زنان

آمدند آنها دوان بر سرزنان

چهره خورشید ، غرق درد شد

مثل مرده او کبود و سرد شد

در جهان پیچید راز کربلا

قصه دور و دراز کربلا

" کربلا بود و زمین بود و زمان "

" کربلا نه ، تکّه ای از آسمان ."

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109